تحلیل گفتمان پسااستعماری در رمان «شُرفهی الهذیان» اثر ابراهیم نصرالله
گفتمان پسااستعماری در «شرفة الهندیان»
ابراهیم نصرالله شاعر و داستان نویس معاصر فلسطین را میتوان در پرداخت ادبیّات مقاومت و ضداستعماری نویسندهای شاخص و صاحب سبک دانست. یکی از مهمترین آثار وی در ادبیّات داستانی رمان «شرفهی الهذیان» است. اهمیت
نویسنده: دکتر احمدرضا صاعدی (1)
چکیده
ابراهیم نصرالله شاعر و داستان نویس معاصر فلسطین را میتوان در پرداخت ادبیّات مقاومت و ضداستعماری نویسندهای شاخص و صاحب سبک دانست. یکی از مهمترین آثار وی در ادبیّات داستانی رمان «شرفهی الهذیان» است. اهمیت این رمان را میتوان در این امر خلاصه کرد که نویسنده توانسته است در قالب ادبیّات پسامدرن و با بهرهگیری از مهمترین وقایع دنیای معاصر مانند: سقوط برجهای تجارت جهانی، اشغال عراق، شهادت محمد الدوره، ریاست جمهوری جورج بوش و تلفیق تصاویر و عکسهای کاملاً واقعی از رخدادهای قرن، گفتمان آمریکایی مدعی دموکراسی و حقوق بشر، نوید دهندهی دهکدهی جهانی و عصر نو را با نگاهی پسااستعماری و همسو با نظریهپردازان و منتقدان پسااستعمار مانند «ادوارد سعید» به چالش بکشد و پسامد آن را چیزی جز افزایش گسترهی نفوذ آمریکا در قالب استعمار نو نداند. ابراهیم نصرالله تنها راه حل کاربردی برای برون رفت و رهایی از سیطرهی امپریالیسم جهانی را افزایش آگاهی و هشیاری در بین اقشار مختلف و تقویت روحیهی مقاومت و ایستادگی عنوان میکند؛ بنابراین در این مقاله سعی شده است گفتمان انتقادی و ضداستعماری ابراهیم نصرالله در رمان «شرفهی الهذیان» مورد بررسی و تحلیل قرار گیرد.1- مقدّمه
بسیاری از نویسندگان جهان سوم، هم به استعمار توجّه میکنند و هم به تغییرات به وجود آمده در فرهنگ پسااستعماری. ابراهیم نصرالله از جمله نویسندگان ادبیّات معاصر است که در کنار دیگر نویسندگان متعهّد فلسطین مانند: غسان کنفانی، امیل حبیبی، جبرا ابرهیم جبرا، رشاد ابوشاور، سحر خلیفه و ... تعهّد و پایبندی خود را به مسئلهی فلسطین به خوبی نشان داده است؛ امّا نکتهی جالب در خصوص این نویسندهی فلسطینی این است که مسئلهی فلسطین موجب نشده است که نگاه و قلم وی تنها محدود به یک منطقهی خاص باشد و او را به عنوان یک ادیب مسلمان و متعهّد به ارزشها و باورهای دینی خود از نگاهی فراملّی و یا فرامنطقهای غافل کند. ناگفته پیداست که نگاه دقیق و هشیاری قابل ستایش این نویسنده موجب شده است تا وی با نگاهی جامعتر به دنیای امروز، پرده از زرق و برق گفتمانهای امپریالیستی و استعماری بردارد.1-1- بیان مسئله
نصرالله در رمان «شرفهی الهذیان» با رویکرد استعمارستیزی خود و با اشاره به مهمترین رخدادهای قرن در صدد است گفتمان امپریالیستی- آمریکایی را مورد انتقاد قرار دهد. بنابراین؛ در این مقاله سعی شده است به روش توصیفی- تحلیلی پاسخ چند سؤال دنبال شود:1- هدف ابراهیم نصرالله از پردازش مهمترین رخدادهای قرن چه بوده است؟
2- گفتمان امپریالیستی غرب چگونه مورد نقد قرار گرفته است؟
3- تغییرات به وجود آمده در فرهنگ پسااستعماری چگونه ترسیم شده است؟
4- ابراهیم نصرالله برای برون رفت از بحران استعمار نو چه راه حلی را پیشنهاد کرده است؟
2-1- پیشینهی تحقیق
با وجود این که ابراهیم نصرالله از معدود نویسندگانی است که در عرصهی شعر و داستان آثار زیادی ارائه کرده است، ولی متأسفانه در ایران هنوز ادبیّات این نویسندهی توانا به صورت گسترده معرفی نشده است. از جمله تحقیقات صورت گرفته پیرامون ادبیّات داستانی این نویسنده، به اختصار، میتوان به این موارد اشاره کرد: البنیة و الدلالة فی روایات ابراهیم نصرالله، مرشد ابراهیم، الموسسة العربیة، 2005، الکون الروائی: قراءة فی الملهمة الروائیة لإبراهیم نصرالله، محمدصابر عبید و سوسن البیاتی، الموسسة العربیة بیروت، 2009، - و در ایران مقالهای با عنوان: شیوههای روایی در آثار داستانی ابراهیم نصرالله، جواد اصغری، مجله علمی پژوهشی انجمن ایرانی زبان و ادبیّات عربی، شماره 6 پاییز 89؛ و نیز مقاله احمدرضا صاعدی با عنوان: تجلیات مابعدالحداثه فی روایه براری الحمی لابراهیم نصرالله چاپ شده در مجلهی بحوث فی اللغه العربیه دانشگاه اصفهان، پاییز 1391.3-1- ضرورت و اهمیّت تحقیق
ضرورت و اهمیّت این نوشتار برگرفته از شرایط و اوضاع نابسامان دنیای امروز است؛ زیرا با نگاهی به گفتمان امروز دنیای غرب و به خصوص آمریکا و نگاه سلطهجویانه و خودبرتر بینانهی آنها به شرق و به خصوص خاورمیانه و از طرف دیگر با درنظر گرفتن مسئلهی تأثیرگذاری و سازندگی فرهنگی ادبیّات پایداری و مقاومت ضرورت پرداختن و به چالش کشیدن گفتمان استعمار و امپریالیسم کاملاً محسوس و مشهود است؛ بدین جهت در این نوشتار تلاش شده است- در حد توان- شالوده و اساس گفتمان امپریالیستی غربی از منظر ادبیّات پایداری تبیین و بررسی شود.2- بحث
پس از این مقدّمه اکنون به تحلیل گفتمان پایداری و پسااستعماری در رمان «شرفهی الهذیان» میپردازیم؛ مهمترین موضوعات مورد بحث عبارتند از: نظریهی پسااستعماری، عنوان دلالتمند داستان، عصر نو و بحران آزادی، بحران هویّت، نقد فرهنگ غربگرایی و تنپروری، مرکزیّت غرب و تضاد شرق و غرب، تهاجم فرهنگی، خودآگاهی و روحیهی مقاومت و غربستیزی.1-2- نظریهی پسااستعماری
نظریههای پسامدرن، پساساختارگرایی و پسااستعمار از جمله مباحثی هستند که در قرن بیستم و در خلال دهههای شصت تا نود، عرصههای مختلف فرهنگی را درنوردید و پیوسته از حوزهای به حوزهای دیگر سرایت کرد؛ امّا در این میان نظریّهی پسااستعماری به طور کامل در دههی نود قرن بیستم و توسط اندیشمندانی شکل گرفت که خود غالباً از کشورهای تحت استعمار به آمریکا و اروپا مهاجرت کرده بودند و همواره در تلاش بودند تا مهمترین بسامدهای دوسویهی استعمار را مورد بررسی و کندوکاو قرار دهند. در واقع نظریهی پسااستعماری از مهمترین نظریههای ادبی و نقدی است که همزمان با دوران پسامدرن حضور گستردهای از خود نشان داده است؛ به خصوص پس از آن که ساختارگرایی بر عرصهی فرهنگی غرب و «اسطورهی سفیدپوستی» بر اندیشهی جهانی سایه افکند و غرب را به عنوان منبع و سرچشمه علم، معرفت، ابتکار و زادگاه نظریهها و روشها معرفی کرد و نقطهی مقابل آن، یعنی شرق و تمامی کشورهای مستعمره، به عنوان کشورهایی تابع و حاشیه در نظر گرفته شدند؛ از همین روی، گفتمان پسااستعماری درصدد است تا ارکان این تابوی غربی را همانند مدل «ساختارشکنی» دریدا درهم بریزد. و شاید بتوان گفت «بیشترین تلاش [و مهمترین هدف] در حوزهی اندیشه پسااستعماری به حاشیه راندن فرهنگ غربی و ارزش دادن به هر فرهنگ غیرغربی و اروپایی است... و در این میان تعریف و مفهوم دریدا درخصوص متافیزیک غربی و توصیف آن به «اسطوره سفیدپوست» بیشترین کمک را برای پایان دادن به سیطرهی ایدئولوژیهای غربی ارایه کرده است» (کارتر، 2010: 125). سعد البازغی فرضیهی نظریهی پسااستعماری را بر این اساس میداند «که استعمار قدیمی پایان پذیرفته است و مرحلهی جدیدی از استعمار و سلطه، معروف به دوران امپریالیسم یا کولونیالی، جانشین آن شده است» (البازغی، 2000: 92). تقریباً بیشتر پژوهشگران بر این باورند که کتاب «شرقشناسی» ادوارد سعید، نخستین سنگ بنای شکلگیری این نظریه به شمار میرود؛ او با نوشتن کتابهایی مانند «الثقافة و الامبریالیهی»، «صورالمثقف» و «تأملات حول المنفی» به بسط و گسترش این نظریه کمک شایانی کرد و از آن پس این نظریه به طور گسترده در حوزهی ادبیات و نقد ادبی جای خود را باز کرد و بعد از او اندیشمندانی همچون «هومی بابا» (Homik.Bhbha) و «گایاتری سبیواک» (Gayatrispivak) در این حوزه ظهور کردند. چنان که گذشت یکی از مهمترین محورهای مورد بحث در این نظریه مسئلهی تعامل فرهنگی بین شرق و غرب است؛ یعنی از آنجا که غرب و نگاه غرب به شرق همواره نگاهی تحقیرآمیز و خودبرتربینانه بوده است، همواره و در سایهی چنین نگاهی پرداختن به تضاد فرهنگی و رویارویی دو فرهنگ یکی از مهمترین موضوعات مورد بحث در حوزهی مطالعات پسااستعماری به شمار میرود؛ البته در میان، آراء و نظریههای مختلفی وجود دارد. از طرفی گروهی به گفتگوی تمدنها اذعان دارند (خاتمی، 2000: 79) و گروهی دیگر بر اصل تمایز و اختلاف آشتیناپذیر بین غرب و شرق (هنتغون، 2001: 163)؛ زیرا که غرب در ورای اندیشهی شرقشناسی جز منافع مادی و یا استثمار و غارت شرق و تلاش برای سیطره و سیادت بر آن و تأکید بر اصل تمایز و برتری، چیز دیگری را دنبال نمیکند (سعید، 2005: 39؛ منیف، 2001: 181- 184). بنابراین میتوان گفت این نظریه در حقیقت خوانشی است از فکر غربی در تعامل با شرق؛ به تعبیر دیگر، این نظریه قصد دارد سوژهی امپریالیستی را به چالش بکشد.2-2- عنوان دلالتمند رمان «شرفهی الهذیان»
نام هر اثر، نخستین مدخل برای ورود به دنیای آن است. نام، دروازهای است که نشان از معماری شهرش دارد؛ به گونهای عصاره و چکیدهی یک محصول هنری است. عنوان هر اثر، چه خود آگاه پدید آمده باشد و چه ناخودآگاه، چند وظیفهی مهم را به عهده دارد: «تعیین موضوع، تشویق و ترغیب خواننده و بیان یک ایدئولوژی یا نظریه» (بلعابد، 2008: 67)؛ عنوان این داستان عنوانی دلالتمند است که هر سه وظیفه را به خوبی ایفا میکند و توجّه و نگاه مخاطب را به محتوای داستان سوق میدهد؛ بنابراین، بد نیست برای فهم دقیقتر عنوان دلالتمند داستان این دو کلمه را مورد بررسی قرار دهیم؛ کلمهی «الشرفهی» در فرهنگ لغت دلالت بر مکان بلند مرتفع- بالکن- یا بلندی مقام و منزلت است. و «مشارف الارض» یعنی قسمتهای مرتفع زمین (لسان العرب، شرف)؛ و امّا کلمهی «الهذیان» به معنی سخن یاوه و غیرعقلانی آمده است مانند سخن انسان مریض یا دیوانهای که حرفی بزند و مفهوم نباشد (همان، هذی). بنابراین واژهی «شرفه» به معنای علو و ارتفاع مکان یا مقام عالی همواره به صاحب خود مکنت و جلال میبخشد؛ زیرا علو مکان و منزلت این اختیار را به صاحب خود میدهد که بر همهی امور احاطه کامل داشته باشد. از طرف دیگر در علم روانشناسی و در ذیل تعریف واژه «هذیان» آمده است که هذیان: به ناتوانی انسان مریض در تشخیص و تفکر یا تشخیص مکان، زمان و حتّی شخصیّتها گفته میشود (طه، 1980: 147). و یا این که انسان هشیاری خود را از دست میدهد و ساعتهای طولانی دچار ناراحتی، اضطراب، ترس و ... میشود (أسعد، 1992: 284). امّا سؤال اینجاست که چرا شرفهی الهذیان؟ و این که چه ارتباطی با محتوای رمان دارد؟ و اصلاً آیا رابطهای بین این دو کلمه وجود دارد؟ با اندکی تأمّل شاید بتوان در پاسخ به این چند پرسش چنین بیان کرد که به نظر میرسد ابراهیم نصرالله از همان ابتدای رمان و با انتخاب عنوان دلالتمند و به ظاهر متناقض، خواسته است گفتمان امپریالیستی مدعی دموکراسی و حقوق بشر و یا نوید دهنده صلح و برابری را به باد تمسخر گیرد و عصر جدید و گفتمان غربی حاکم بر آن را چیزی جز آستانهی هذیانگویی و یاوهگویی غرب تصور نکند؛ و این گونه عنوان دلالتمند داستان در راستای شالودهشکنی و در هم شکستن بنیان گفتمان غربی به خدمت متن درآمده است. از نظر نصرالله مرکزیّت، بلندی و شرافتی واهی، که غرب در مواجهه با شرق دائماً به آن فخرفروشی میکند، مصداقش در هذیان و یاوهگویی خود غربیها تعریف میشود؛ و نه آن چه که آمریکا و غرب تصور آن را دارند. از طرف دیگر بین عنوان رمان و نظریهی پسااستعماری نیز، البته با اندکی تغییر و تأویل، میتوان رابطه برقرار کرد. همان گونه که در مفهوم و ترکیب نظریهی پسااستعماری هویداست، پسااستعمار در واقع به تعبیری نوید دوران پس از استعمار و یا پایان آن است؛ بر این اساس عنوان داستان نیز تداعی کنندهی پایان هذیانگویی یا نویددهندهی گفتمان هذیانی استعمار است؛ زیرا ترکیب کلمه «شرفهی» و «هذیان» از زاویهای دیگر تداعیگر هذیانی است که در لبه و یا آستانهی سقوط قرار گرفته است و به زودی مرحلهی پس از آن تجربه خواهد شد و این گونه ارتباط عنوان با نظریهی پسااستعماری بسیار تنگاتنگ ترسیم میشود.3-2- عصر جدید و بحران آزادی
یکی از مهمترین موضوعاتی که در نقد فرهنگی استعمار به آن توجّه میشود، مسئلهی آزادی است. در واقع مسئلهی آزادی، امروزه، از جمله مباحثی است که قلمرویی بس گسترده دارد؛ امّا در قلمرو ادبیّات پسااستعماری به صورتی خاص جلوهگری میکند. اگر در نظر بگیریم که خاستگاه و عامل اصلی شکلگیری ادبیّات پسااستعماری گفتمان استعماری غرب و به خصوص گفتمان آمریکایی است که «هدفی جز مصادرهی حق و حقوق ملّتهای دیگر نداشته و نخواهد داشت» (سعید، 1997: 40) بر این اساس میتوان مفهوم بحران آزادی را از منظر گفتمان پسااستعماری و نقد فرهنگی بهتر هضم کرد.ابراهیم نصرالله پیش از آغاز داستان صفحهای را که بیشتر شبیه یک افتتاحیه یا مقدّمه باشد، به یکی از مهمترین موضوعات گفتمان امپریالیستی نوین یعنی مسئله آزادی! اختصاص داده است. نویسنده در این مقدّمه صراحتاً حد و حدود آزادی را از نقطه نظر غربیها ترسیم میکند؛ مقصود وی آن نوع آزادی است که مورد قبول غرب و آمریکا باشد؛ زیرا اگر چنین نباشد، آن آزادی نیست؛ آن نوع آزادی که خواستهها و توقعات غربیها و آمریکاییها را برآورده سازد و در راستای اهداف استعماری آنها باشد؛ بنابراین، آن نوع آزادی که در راستای اهداف امپریالیستی تعریف نشود باید شدیداً از آن دوری کرد: بإستطاعتک أن تتابع الکذب علی الهواء مباشرة ... بإستطاعتک أن تمتدح القمر دون أن یطلبوا منک بصماتک العشر و فصیلة دمک و خریطة الوراثة ... و أن تصطحب العائلة إلی (برغر کنغ) أو (فراید تشکن) و أن تعلن انحیازک لأیّ مشروب غازیّ ترید تلک حریتک التی لن یتدخل فیها أحد ...» (نصرالله، 2005: 3).
در واقع ابراهیم نصرالله از همان ابتدا و پیش از آغاز داستان با علم به پوچی و واهی بودن گفتمان استکبار جهانی، گفتمان آزادی غربی را که بر اساس مفهوم «عصر جدید» پیوسته از طرف غرب به کشورهای غیرغربی و به خصوص عربی و خاورمیانه دیکته میشود، شدیداً مورد انتقاد قرار میدهد. به خوبی پیداست که ابراهیم نصرالله گفتمان آزادی امپریالیستی را در قالب جملات فوق به بهترین نحو ممکن به باد تمسخر گرفته است. علاوه بر این؛ گویا در تلاش است تا از خلال مسئلهی «انگشتنگاری» به مخاطب خود هتک حرمتها و بیاحترامیهای غرب را نسبت به شرق تداعی کند و به او بفهماند که نباید فریفتهی گفتمان غرب شد.
مسئلهی دیگر که در فهم زیباییشناسی این داستان قابل توجّه است، این است که نویسنده پس از آن مقدّمهای که از زاویهی دید استعمار نو به تعریف آزادی (غربی) میپردازد؛ رمان خود را با صفحهای مشابه افتتاحیه به پایان میرساند. وی عنوان اختتامیهی داستان را «أغنیة النهایة» نامیده است. امّا جان کلام نویسنده در این اختتامیه، قفس و مجموعهای از قفسهای پرندگان است که در همه جا حضور دارد. بدیهی است که نویسنده در این اختتامیه درصدد است که پایان و نتیجهی آن نوع آزادی امپریالیستی موردنظر غرب را به تصویر بکشد. پایان آن نوع گفتمانی که وی در آغاز رمان خود، یا بهتر بگوییم «عصر جدید» گفتمان خود را با آن شروع کرد. آری سرانجام و واقعیت آن چیزی که دولتهای غربی و آمریکا شعار آن را سرمیدهند و پیوسته و در همه جا از آن دم میزنند، چیزی جز این قفسها نیست و نخواهد بود. نصرالله علاوه بر این، پارادوکس حاکم بر گفتمان غربی را از طریق تلفیق عکسها و تصاویری از دنیای واقعی به تصویر میکشد، پارادوکسی که از معنای آزادی، به معنای واقعی کلمه، و زندان و زندانیان نشأت میگیرد. وی تصاویری از زندان گوانتانامو، زندانیان بر هم انباشته و برهنهی ابوغریب، در حالی که یک سرباز آمریکایی لبخندزنان در پشت آنها ایستاده است را به روایت تصویر میگذارد اینجاست که وی در همان افتتاحیه مفهوم آزادی غربی را اینگونه تعریف میکند: «تلک حریتک التی لن یتدخل فیها أحد ... و لکن حین یأتون تذکر: لن تکون أکثر من کتلة العری تلک، فوق کتلة العربی التی تحتها فوق کتلة العری تحتها، و لعلهم سیُتمتمون بخشوع و هم یرون قطرة العرق تلک التی تنساب من عنقکَ نحو آخر نقطة خفیة من عمودکَ الفقری إذ یُشرعون حماستهم، و هم یتضاحکن ... متطلعین لِعُتمةِ کهفکَ الصغیر» (نصرالله، 2005: 3). و این گونه گفتمان غربی مدعی صلح، دموکراسی، آزادی، حقوق بشر و توسعه و عمران در ساحت عمل و کردار پارادوکس خود را با تصویر جورج بوش با لباس نظامی، زندان ابوغریب، گوانتانامو، شهادت محمد الدوره و اشغال عراق و ... کاملاً القاء میکند. از طرف دیگر در جوامع مستعمره و در سایهی گفتمان امپریالیستی، نگاه و احساس انسانها به خودشان به صورت یک زندانی است. او حتّی جهان پیرامون خود را اینگونه میبیند؛ به گونهای که حتّی وطن و میهن خود را چیزی جز یک قفس در مقیاسی وسیعتر و بزرگتر تصور نمیکند. احساس زندانی بودن، حتّی در زندگی زناشویی مصداق پیدا میکند؛ به گونهای که انسان حتّی ازدواج را به چشم زندان میبیند. این همان عبارتی است که در گفتار همسر رشید النمر به صراحت بیان میشود: «ألم اکن عصفورتک الجمیلة ذات یوم؟ ألم تعمل المستحیل من أجل أن تدخلنی فی القفص؟» (نصرالله، 2005: 34). بنابراین، میتوان گفت که «زندانی» و یا احساس زندانی بودن در جامعهای که تحت نفوذ و سیطرهی بیگانه است، تنها محدود به زندانی با دیوارهای بلند و با میلههای آهنین با آن دلالتهای لغوی خاص خود نمیشود؛ بلکه میتواند انسان زندانی عادات و رسوم اجتماعی باشد، یا زندانی قوانین و معیارهای غربی و یا هر آن چه که هویّت فرهنگی ملی را تهدید میکند و چنین زندانی است که هیچ فرقی با زندان «أبوغریب» و یا بازداشتگاه «گوانتانامو» نداشته و ندارد. بنابر آنچه گذشت کاملاً طبیعی است که شخصیّتهای داستان ابراهیم نصرالله به عنوان نمادی از کشورهای عربی همواره در سایه حکومتهای استبدادی و غربزده خود را در زندان تصور میکنند؛ به همین علّت است که میبینیم «رشید» زندگی در قفس را بر زندگی واقعی و بیرونی خود ترجیح میدهد؛ زیرا قفس و میلههای آن همگی کور و کرند. او حتّی زمانی که به آسمان خیره میشود آسمان را زندانی بزرگی تجسم میکند که میلههای آن، هواپیماهای آمریکایی هستند که در آسمان کشورش پرواز میکنند.
4-2- حکومت دیکتاتوری و دستنشاندهی غرب
شاید بتوان گفت یکی از مهمترین و یا نخستین گامهای استعمار در مستعمرات خود گماشتن حکومت و حاکمانی دست نشانده و مزدور است تا هر وقت اراده کردند و یا احساس کردند که دیگر منافع استعماری آنها تأمین نمیشود به هر وسیلهی ممکن آن را ساقط کنند و به فکر جایگزین مناسب باشند. نظام و ساختار دیکتاتوری حاکم بر جامعه از خلال صدای شخصیّت «رشید النمر» به گوش میرسد؛ به گونهای که وی پیوسته در تلاش است تا دیگران را بترساند و موجب وحشت و رعب آنها شود. او به عنوان دولت دستنشانده همواره سعی دارد گنجشک را که نماد ملّت مبارز و نمادی از آزادی است، در قفس و یا حمام زندانی کند تا مانع از درخشش نور خورشید و در نتیجه مانع رشد و بزرگ شدن او بشود، هرچند موفق نمیشود ولی اندکی بعد متوجّه میشود که عقاب در بالکن گنجشک را شکار کرده است و عقاب با حرص و ولع، مغز این پرنده را با منقار میخورد؛ حتّی وقتی عقاب متوجّه حضور رشید النمر میشود بیاعتنا به او پشت میکند و کار خود را ادامه میدهد و بدتر این که رشید النمر نیز برای این که عقاب را ناراحت نکرده باشد، برمیگردد و در را میبندد. آنچه در این روایت نشان داده شده، بیانگر این مسئله است که دولتهای وابسته و مستعمره تلاش میکنند تا به دنبال تأمین منافع استعمار مانع از رشد و آگاهی مردم شوند و در این راه از هیچ کوششی دریغ نخواهند کرد؛ همان گونه که رشید النمر پرنده را در حمام زندانی کرد؛ هرچند تلاشهای او بیفایده ماند. در ادامه میبینیم استعمارگر «عقاب» به محض مشاهدهی ناتوانی دیکتاتوری تحت امر او، «رشید النمر» در سرکوبی صدای ملّت و احساس خطر مستقیماً خودشان وارد صحنه میشوند. و چه صحنهای از این دردناکتر که رشید النمر میبیند که چگونه غرب، ملّت او را به تاراج میبرد و نه تنها سکوت میکند و اسباب را برای آنها فراهم میکند بلکه از ترس اینکه مبادا ناراحت شوند، چشم روی هم میگذارد و عقاب را با پرنده تنها میگذارد تا اوج بندگی و سرسپردگی خود را در برابر استعمار به تصویر بکشد.5-2- نقد فرهنگ غربگرایی و تنپروری
یکی از مهمترین مباحثی که در نظریهی پسااستعماری مورد توجّه قرار گرفته است، نقد خویشتن یا نقد فرهنگ خودی است؛ به این معنی که اندیشمندان حوزهی پسااستعماری تنها به نقد فرهنگ غربی و استعمار اکتفا نکرده که همواره تلاش کردهاند تا فرهنگ خود را نیز مورد انتقاد و آسیبشناسی قرار دهند (شاهمیری، 1389: 147). بنابراین به عنوان یکی از مهمترین مباحثی که در حوزه نقد پسااستعماری و نقد فرهنگی همواره مورد توجّه قرار گرفته است، میتوان به نقد مقوله وابستگی به غرب و فرهنگ تنپروری اشاره کرد؛ به این معنی که جامعهی غربزده و حکومتهای دستنشاندهی غرب، هویّت و ارزشهای خود را به دست فراموشی سپرده و همواره دنبالهرو دیکتههای غرب هستند؛ تا آنجا که حتّی در برخورد با کوچکترین مسئله نیز به جای این که خود دست به تلاش و کوشش بزنند و درصدد رفع مشکلات خود باشند، منتظر میمانند تا ببیند آن مسئله خود حل میشود یا نه؛ به عنوان مثال رشید النمر زمانی که آب شرب خانگی، با وجود تفاهم بین اسرائیل و اردن، قطع میشود، بدون این که اقدامی انجام دهد و یا اعتراض و دادخواهی کند تنها با درازکشیدن روی تخت خواب و تماشای تلویزیون انتظار دارد اسرائیل به معاهدهی بینالمللی خود پایبند باشد و مانع وصول آب شرب به اردن نشود. نویسنده در تلاش است تا فرهنگ استعماری انتظار و تنپروری را به سخره بگیرد. او بیان میکند که چگونه دولتمردان و حتّی قشر فرهنگی جامعه، تحت تأثیر وعدههای امپریالیسم قرار گرفتهاند و به وعدههای آنان دل خوش داشتهاند. او از طرفی رذالت مقاصد پلید استعمار را برملا میسازد و از طرف دیگر با نقد فرهنگ سازش و انتظار واهی ذهن مخاطب خود را به فرهنگ مقاومت و تلاش سوق میدهد. در خلال صحبتی که بین رشید النمر و استاد دانشگاه در خصوص «انتظار» صورت میگیرد، رشید النمر نمونهی کامل انتظار را زمانی میداند که فرد در لباس خواب و مقابل تلویزیون دراز کشیده باشد؛ او حتّی تأکید میکند که انتظار، روی تخت خواب بهترین نوع آن است و حتّی در اعتراض به انتظار استاد دانشگاهی که میگوید پشت در یا خارج از اتاق (در حیاط) در انتظار آب میماند، او را سرزنش میکند؛ زیرا او به طور کامل منتظر نیست؛ لحظهی انتظار میبایست در خانه و روی تخت دراز کشیده باشد، نه این که قدم بزند!: «أعنی أنّک حین تنتظر أمام الباب أو علی السطح فإنک تفعل شیئا محدداً هو الانتظار، امّا حین تنتظر أمام التلفیزیون أو فی سریرک فإنّ الانتظار یکون کاملاً لأنّک تکون مستسلماً تماما و لا تتوقّع وصول الشیء الذی تنتظره، رغم أنک، فی الحقیقة، لا تفعل شیئا سوی الانتظار!!» (نصرالله، 2005: 65). البته نصرالله در ادامهی داستان، از طریق روایت تصویری و نمایش صحنهی شهادت «محمد الدوره» همراه با طرح چند سؤال سیاست غرب و فرهنگ امپریالیستی را زیر سؤال میبرد و پایان آن را به تصویر میکشد: «ما الّذی ینتظرهم علی أیة حال؟ وصول أبناء الجنود الذین عمروا أبوغریب بفحولتهم؟ أم اولئک الذین ظللوا یطلقون النار علی ذلک الفتی و أبیه تحت الجدار؟ فی أطول حفلة إعدام عرفها التاریخ» (نصرالله، 2005: 133).6-2- مرکزیّت غرب و تضاد شرق و غرب
سعید در کتاب «شرقشناسی» به شدّت از تصویر غربیها از شرق به عنوان «انسانهای غیرمنطقی، فاسد، کودک صفت و متفاوت» انتقاد میکند، به اعتقاد وی این تصویر به غرب اجازه داده است که خود را «منطقی، پاکدامن، بالغ، نرمال» بدانند (سعید، 2005: 160). بنابراین یکی دیگر از مهمترین محورهای مورد اهتمام در نقد فرهنگی و پسااستعماری نقد مرکزیّت غرب یا به تعبیر دیگر مرکزیّتزدایی از غرب است؛ زیرا به موجب این اندیشه و باور، این تصور بر اذهان چیره میشود که غرب پیوسته به عنوان هسته و مرکز، بر شرقی و انسان شرقی به عنوان حاشیه، برتری و ارجحیّت دارد. به دنبال چنین برداشتی است که گرایشهای سلطهجویانه در غرب شکل میگیرد و نقطهی مقابل آن در شرق احساس نیستی، کمارزشی و احساس تبعیت و طفلی؛ تا آنجا که فرهنگ غرب هر آنچه را که غربی و یا وابستهی به غرب و مرکز نباشد مردود میشمارد (إشکروفت، 2006: 32). در نتیجه آن انسان شرقی و بسته به احساس تبعیت و طفیلی بودن خود و تلاش برای نزدیک شدن به هستهی مرکزی، هر آنچه را که غربی باشد، بیشتر خواهان است و اینجاست که فرهنگ غربی بر شرقی غالب میشود و احساس نیاز به غرب و فاصله گرفتن از فرهنگ و اصالت خودی روز به روز بیشتر و بیشتر میشود؛ در حالی که غرب دائماً در حال فاصله گرفتن و دوری گزیدن از شرق است و حتّی جهان را به دو قطب تقسیم میکنند: خود به عنوان هسته و مرکز و دیگری یا شرق به عنوان حاشیه، پیرامون یا تابع؛ (ابراهیم، 1997: 13) که پیامد آن، چیزی جز ارزش نهادن بر هر ان چه که غربی باشد و سرکوب و تحقیر دیگری نخواهد بود؛ از همین روست که امروزه اصرار و پافشاری گفتمان غالب امپریالیستی بر عنصر اختلاف خود با دیگری است. گفتمانی که به غرب این فرصت را میدهد که برای خود چنان هویّتی خاص و مستقل تعریف کند که سیطرهی او را بر شرق به عنوان غیرخودی تضمین کند (إشکروفت، 2006: 174). بنابراین، صدای خبرنگار و اعلان عصر جدید و همراه آن تصویر جورج بوش با لباس نظامی، بیانگر همان گفتمان امپریالیستی است که به غرب این قدرت را بخشیده است که برای دیگران تصمیم بگیرد و سرنوشت آنها را رقم بزند. آغاز عصر جدید، همزمان است با صحنهایی که که در آن راوی از شکار یک گنجشک نماد آزادی و نماد ملّتهای تحت سیطرهی عقاب (نماد امپریالیسم و دولتهای غربی) حرف میزند. در این صحنه، عقاب با لذّت تمام، سر گنجشک را با منقارهای خود تکه تکه میکند و میخورد. در قسمت دیگری از داستان همزمان با عصر جدید، راوی علاوه بر تغییر و تحوّلاتی که همزمان با عصر جدید رخ میدهد؛ مانند سقوط برجهای تجارت در آمریکا، به تغییر و تحوّلاتی که در ذات و درون انسانها نیز رخ میدهد، اشاره میکند؛ مانند آنچه برای «رشید النمر» کارمند جدید شرکت اطلاعات رخ میدهد. کارمند جدید پس از مدتی کار متوجّه میشود که کار جدید او را به انسانی بیلیاقت تبدیل کرده است، او ارزشهای اخلاقی خود را در تعامل با دیگران از دست داده است؛ به گونهایی که دیگر حتّی به یک معذرتخواهی ساده نیز فکر نمیکند؛ زیرا مصلحت، جایی برای ارزشهای اخلاقی باقی نگذاشته است.7-2- تهاجم فرهنگی و شکاف فرهنگی
از دیگر مباحث مطرح در نقد فرهنگی و پسااستعماری مسئلهی شکاف فرهنگی و یا احساس ضعف فرهنگی است که انسان شرقی در سایهی اندیشه و باور به مرکزیّت غرب با آن مواجه میشود. نویسنده در این رمان سعی کرده است یکی دیگر از دستاوردهای «عصر جدید» را به تصویر بکشد. عصری که از نتایج آن، احساس ضعف شخصیّت در مقابله با فرهنگ و رسوم غربی است؛ به گونهای که فرد احساس میکند قدرتی برای «نه» گفتن ندارد؛ یعنی ردّ پدیدههای فرهنگ آمریکایی- استعماری؛ در صحنهای میبینیم که فرزند کوچک «رشیدالنمر» پدرش را به خاطر نخریدن «همبرگر» تهدید میکند و مسئولیت این کار را به او واگذار میکند؛ ضمناً تلاش میکند تا شکایت پدر را نزد «ناوهای هواپیمابر آمریکایی» ببرد. این نکتهی به ظاهر ساده و کودکانه، در واقع از عمق یک فاجعهی بزرگ در جامعه خبر میدهد؛ فاجعهای که در آن انسان شرقی، فرهنگ و مرجع خود را زیرپا میگذارد و مرجعیت دیگری را بر خودی ترجیح میدهد؛ آن هم پذیرش مرجعیت کسی که به اسم برقراری امنیت، آزادی و دموکراسی در واقع برای استثمار و استعمار، کشور را تصاحب کردهاند. از طرف دیگر انسان شرقی راه رسیدن به خواستههای خود را تنها از طریق «دیگری» میبیند؛ دیگری که در واقع شکل نوینی از استعمار قرن است و تحت عناوین مختلفی مانند: ایجاد سپر موشکی و امنیت در منطقه، نظارت بر آزادراههای بینالمللی، دفاع از حق ملّتها و ... حضور خود را روز به روز گستردهتر میکند. نکتهی دیگری که در بطن این امر نهفته شده، این مسئلهاست که شکل جدید استعمار و غربزدگی، خود موجب ایجاد یک شکاف بزرگ در بین ارکان یک خانواده- ملّت شده است. آنگونه که فرزند کوچک در مقابل مخالفت پدر قد علم میکند و حتّی او را تهدید میکند «لا ترید أن تشتری لی. إذن علیک أن تتحمل المسوولیة کاملة» (نصرالله، 2005: 121). در ادامه او برای ترساندن و قانع کردن پدر، قسمتی از خبر یک روزنامه را بالای تختش قرار میدهد؛ در این خبر یک کودک آلمانی از مادر خود پلیس شکایت میکند: منعته أمه من تناول الآیس کریم فاستنجد بالشرطة» (نصرالله، 2005: 122). شب هنگام پدر روزنامه را بالای تخت خواب خود میبیند و بیآن که توجّهی کند، آن را مچاله میکند و دور میاندازد، نیمههای شب زنگ خانه به صدا درمیآید و پلیس او را احضار میکند و او را مجبور میکنند که به خواستهی فرزندش تن دهد. در دیالوگی که بین پدر و مأموران صورت میگیرد، پدر متوجّه میشود که باید حتماً در همان وقت شب، خواستهی فرزند را برآورده کند؛ در غیر این صورت، هواپیمابرهای آمریکایی معروف به «کیتی هوک» زیر پنجرهی خانه او حاضر میشوند: المانع انک ستصحو ذات لیلة لتجد حاملة الطائرات (کیتی هوک) تحت شباکک تماما.» (نصرالله، 2005: 124). و هنگامی که پدر از عدم امکان این امر سؤال میکند پلیس به او چنین جواب میدهد: «یا حمار! الأمیرکان وصلوا القمر، فهل تستکثر علیهم أن یصلوا بال (کیتی هوک) الی تحت شباکک؟!» (همان). در این قسمت، چند مسئله به طور خاص جلوه مینماید: از طرفی یکی از مهمترین بسامدها و بازتابهای فرهنگ استعماری در جوامع مستعمره، به نام تهاجم فرهنگی به تصویر کشیده شده است و این، همان چیزی است که «ابن خلدون آن را این گونه عنوان کرده است «حرص و ولع فرهنگ مغلوب برای تبعیت از فرهنگ غالب»؛ این مسئله باعث میشود انسان تلاش کند خود را به فرهنگ «دیگری» نزدیک کند و همواره از فرهنگ «خودی و ملّی» فاصله گیرد». (عصفور، 2010: 24). کودک تحت تأثیر آموزههای فرهنگ غربی قرار گرفته است و همانند آن کودک آلمانی که در مقابل مخالفت مادر با پلیس تماس میگیرد و از او شکایت میکند؛ او نیز از طریق روزنامه، یکی از چند نوع وسیلهی ارتباط جمعی، با فرهنگ غربی آشنا میشود و به محض رویارویی با مخالفت مادر، به مدل غربی پناه میبرد و با الگوبرداری از آن، به طور ناخودآگاه و ناخواسته به یکی از مهمترین اهداف استعماری تن درمیدهد. چه بسا این روزنامه در راستای نقد فرهنگ غربی دست به چنین اقدامی زده است؛ ولی او خود نیز مانند همان کودک به طور ناخودآگاه و غیر ارادی مروّج و مبلّغ فرهنگ غربی در جامعهای غیرغربی و شرقی شده است؛ از طرف دیگر در کنار حضور پررنگ اندیشهها و آموزههای غربی استعمار، مسئلهی دیگر، حضور خود غربیها در جامعهی شرقی است؛ به این معنی که غرب پس از آن که آموزههای فرهنگی و بایدهای خود را، به هر طریقی، در دیگر جوامع گسترش داد، اکنون و در گام بعدی با حضور قدرتمند و گسترده خود، با عناوین مختلف، تلاش میکند تا گفتمان امپریالیستی خود را از مقام گفتار به عمل بکشاند. این گونه تضاد فرهنگی و اصطکاک دو فرهنگ متضاد، بیشتر نمایان میشود و به دنبال مغلوب شدن فرهنگ خودی در خاک وطن، اوج لذت و زبونی یک جامعهی استعماری به تصویر کشیده میشود. اینجاست که با تأثیر استعمار بر نحوهی شکلگیری هویّت انسان شرقی و تبدیل او به یک انسان غربی یکی از مهمترین اصول نظریهی پسااستعماری معروف به «فهم دوگانگی شرق و غرب» برجسته میشود؛ بر اساس این نظریه غربیها باید فرهنگ و ارزشهای شرقی را به رسمیت بشناسند و تفاوتها و تضادهای فرهنگی را رعایت کنند؛ به تعبیری «غرب غرب است و شرق شرق»؛ بنابراین نمیتوان تحت عناوین مختلفی مانند جهانی شدن، مدرنیته کردن، حقوق بشر، دموکراسی و ... حق و حقوق ملّتها و فرهنگ آنها را نادیده گرفت و فرهنگ خود را به عنوان فرهنگ بهتر بر دیگری تحمیل کرد؛ البته به نظر میرسد نصرالله در عین حال مخالفت خود را با شعار جهانی شدن- یا بهتر بگوییم- آمریکایی شدن بیان میکند؛ از آنجا که جنبهی فرهنگی «جهانی شدن» یعنی ترویج و حاکمیت یک روش فرهنگی خاص و لزوماً غربی بر تمامی کشورها، نه تنها در عرصههای معرفتشناختی حتّی در عرصههای مربوط به پوشاک، خوردنیها و نوشیدنیها» (همان، 12). بنابراین؛ او با انگشت گذاشتن بر مسئلهی سفارش «همبرغر» کلمهای که رشید النمر خود نمیتواند به سهولت کودک، آن را بیان کند؛ در واقع به این نکته اشاره میکند که چگونه اندیشهی جهانی شدن همچون اختاپوسی، نه تنها بر تمامی ارزشهای مادی و معنوی شرق سایه افکنده است که حتّی در اشاعه و گسترش فرهنگ مصرف و مصرفگرایی نیز بر انسان شرقی تأثیر گذاشته است. همانگونه که جنبهی مادیگرایی غرب و خشونت ناشی از آن که در قالب شکایت از مادر و بیاحترامی به او نمودار گشته؛ موجب شده است در تضاد با روحانیت شرق و سفارش ویژه در احترام به والدین به خوبی جلوه نماید؛ بنابراین، آنچه در جامعهی مادی غرب صورت گرفته است هرگز با روحانیت شرق سازگاری ندارد.8-2- خودآگاهی و روحیهی مقاومت
همانگونه که اشاره شد گنجشک یا همان «العصفور» نمادی از آزادی و ملّتهای شرقی است که در طول داستان یا به وسیلهی یک عقاب شکار میشود و یا پشت میلههای یک قفس زندانی شده است؛ امّا نویسنده در خلال داستان، پایان این پرنده را به گونهی دیگری نیز ترسیم کرده است و آن هم روحیهی مقاومت، ایستادگی و تلاش خستگیناپذیر برای رهایی و آزادی است. در طول داستان میبینیم هر بار که پرنده در معرض نور خورشید (یعنی رشد و آگاهی) قرار میگیرد، آنقدر بزرگ میشود که دیگر قفس، گنجایش آن را ندارد، تا آنجا که میلههای قفس را درهم میشکند و خود را آزاد میکند. رشید النمر نیز پس از پی بردن به علّت این واقعه و به منظور جلوگیری از تکرار چنین اتفاقی تلاش میکند او را در حمام، جایی که از دسترس نور خورشید دور باشد، زندانی کند؛ حتّی با زدن اخطاریهی «ممنهوع إشعال ضوء الحمام لأی سبب» درصدد است این پرنده را سرکوب کند؛ ولی در پایان میبینیم که هیچ کدام از تدابیر اتخاذ شده نمیتواند مانع از رشد این پرنده شود؛ به گونهای که در نتیجه اقدامات بیفایده، او مورد تمسخر همسرش قرار میگیرد: «ما هی تأتی و تغنی فی الشرفهی دون أن تستطیع حتّی مشاهدتها، و ربما هی تغیظک و تسخر منک» (نصرالله، 2005: 184). رشید النمر که خود از گماشتگان و وابستگان به حکومت استعماری است و همواره تلاش میکند تا سیاستهای حکومت را برای قلع و قمع آزادی و آزادیخواهان مو به مو اجرا کند، اکنون در مقابل روحیهی شکستناپذیر و مقاوم «گنجشک» تسلیم میشود و علاوه بر آن به مقاومت و فرزندان مقاومت ایمان میآورد: «فمن هو ذلک الرجل السعید الذی أتیح له أن یری بأم عینیه عصفورا یکسر قفصا، و فی الظلام!، دون مساعدة من أحد» (نصرالله، 2005: 103). رشید النمر با چشمان خود شاهد پیروزی حق بر باطل است. او میبیند که چگونه پرنده با وجود شکنجههای زیاد و تدابیر سرسخت، به تنهایی مسیر خود را به سمت آزادی ادامه میدهد و سرانجام نیز موفق میشود؛ شاید دو عبارت «و فی الظلام» و «دون مساعدة من أحد» به خوبی دال بر این مسئله است که پرنده در سختترین شرایط ممکن (فی الظلام) و بدون کمک دیگری (دون مساعدة من أحد) و تنها با تلاش و مقاومت به مقصود خود یعنی رهایی دست یافت و میلههای قفس را در هم شکست؛ امّا به نظر میرسد که عبارت «فمن هو ذلک الرجل السعید الذی أتیح له أن یری ...» بیانگر نوعی هشیاری و یا تغییری است که در وجود رشید النمر رخداده است؛ چرا که او خود را سعادتمند میداند که توانسته است سرانجام پیروزی این پرنده را ببیند. این عبارت نشان میدهد که رشید النمر هر چند ستمهایی را در حقّ ملّت خود روا داشته است، امّا او هیچگاه از صمیم قلب، خواهان انجام این اقدامات در حقّ ملت خود نبوده است و این از پیامدهای شغل جدیدی بوده است که به او داده شده است. از طرف دیگر نگاه و نظر ابراهیم نصرالله به آیندهی مقاومت و آیندهی ملّتهای دربند استعمار و استبداد کاملاً خوشبینانه و امیدوارانه است؛ البته به شرط این که در راه رسیدن به آزادی و رهایی بیصبرانه تلاش و مبارزه کنند و کمترین توقّعی از دیگری «غرب» نداشته باشند؛ همانگونه که پرندهی وی در پایان داستان، بدون کمک دیگری به آرزوی خود جامه عمل پوشاند و میلههای قفس را درهم شکست. اکنون میتوان گفت راه حلی که توسط ابراهیم نصرالله برای برون رفت از اشکال مختلف امپریالیسم و استعمار ارایه شده است، تنها در گرو مقاومت و پایداری است؛ یعنی ایمان به مقاومت و خودباوری و تلاش برای رسیدن به پیروزی و عدم وابستگی به دیگری به خصوص آمریکا و غرب؛ تا زمانی که باور و اعتقاد غرب نسبت به خود، باور بر مرکزیّت و سلطه است و بر این باورند که راه رسیدن به آزادی و دموکراسی تنها از طریق آنان حاصل خواهد شد، هیچ راهی برای ارتباط و اعتماد وجود نخواهد داشت؛ زیرا در ورای کمک آنها جز، استعمار، استثمار و مصادره کردن آزادی ملّتها چیز دیگری نیست.3- نتیجهگیری
اساس جنبش پسااستعماری بر پیامدهای رادیکال پساساختارگرایی یا ساختارشکنی دریدا استوار است؛ چنان که مهمترین نظریهپردازان پسااستعمار مانند ادوارد سعید از شالودهشکنی دریدا به منظور درهم شکستن شالوده گفتمان غربی داعیهی مرکزیّت، اولویّت، نژاد و قوم برتر بهره بردهاند و تمامی پیشفرضها و باورهای غربی را در هم شکستهاند.ابراهیم نصرالله نیز توانسته است در رمان «شرفهی الهذیان» با بهرهگیری از تکنیکهای داستاننویسی پسامدرن و با تبعیت از ادوارد سعید، نظریهپرداز پسااستعماری، با رویکردی کاملاً انتقادی و ضدامپریالیستی شالوده گفتمان غربی- آمریکایی را در آغاز عصر جدید به چالش بکشاند؛ وی در این رمان سعی کرده است به کمک شگردهای داستاننویسی پسامدرن مانند تلفیق عکس و روایت، تضاد و پارادوکس حاکم بین گفتار و رفتار غرب و پیامدهای شوم غربزدگی، استعمار نو و فرهنگ استعماری را به مخاطب خود گوشزد کند؛ از طرف دیگر، نصرالله با به تصویرکشیدن جنبههای منفی جهانی شدن و تضاد مادیگرایی غرب با روحانیت شرق و همسو با نظریهپردازان پسااستعمار مخالفت خود را با جهانی شدن اعلام نماید؛ از نظر ابراهیم نصرالله تنها راه رهایی از استعمار و فرهنگ استعماری افزایش هشیاری و آگاهی در بین آحاد مردم یک جامعه و نیز اعتقاد و ایمان داشتن به مقاومت و پایداری است؛ به نظر میرسد از نظر وی آگاهی و مقاومت در کنار هم کارساز خواهند بود، همانگونه که «گنجشک» رشید النمر در ابتدا بر اثر تابش نور خورشید آن قدر بزرگ شد که سرانجام توانست میلههای قفس را درهم شکند و همزمان، آن تابوی باور به شکستناپذیری و یا عدم امکان رهایی شکسته شود؛ بنابراین با افزایش علم، آگاهی و نیز ایمان به مقاومت و ایستادگی میتوان تابوی استعمار و فرهنگ استعماری را درهم شکست و این همان راهحلی است که ابراهیم نصرالله برای برونرفت از سیطرهی استعمار و فرهنگ وابسته بدان ارائه میکند.
پینوشتها:
1. استادیار زبان و ادبیّات عرب دانشگاه اصفهان
منابع تحقیق :1. ابن منظور. (2003). لسان العرب. تحقیق حیدر عامر أحمد. و مراجعة إبراهیم عبدالمنعم خلیل. ج9. بیروت: منشورات دارالکتب العلمیة.
2. إشکروفت، بیل. (2006). الرد بالکتابة: النظریة و التطبیق فی آداب المستعمرات القدیمة. ترجمهی شهرت العالم. ط1. بیروت: مرکز دراسات الواحدة العربیة.
3. البازغی، سعد و الرویلی، میجان. (2000). دلیل الناقد الأدبی. ط2. بیروت: المرکز الثقافی.
4. بلعابد، عبدالحق. (2008). عتبات: ج. جنیت من النص إلی المناص. ط1. الجزایر: منشورات الاختلاف.
5. رزوق، أسعد. (1992). موسوعة علم النفس. مراجعة عبد الدایم عبدالله. ط4. بیروت: المؤسسة العربیة للدراسات و النشر.
6. سعید، إدوارد. (1997). الثقافة و الإمبریالیة. ترجمهی کمال أبودیب. ط1. بیروت: دارالآداب.
7. سعید، إدوارد. (2005). الإستشراق. ترجمه: کمال أبو دیب، ط السابعة، بیروت: موسسة الابحاث العربیة.
8. شاهمیری، آزاده. (1389). نظریه و نقد پسااستعماری. تهران: نشر علم.
9. طه، فرج عبدالقادر و آخرون. (1980). معجم علم النفس و التحلیل النفسی. ط1. بیروت: دارالنهضة العربیة للطباعة و النشر.
10. عبدالله، إبراهیم. (1997). المرکزیة و الإختلاف: إشکالیة التکون و التمرکز حول الذات. ط1. بیروت: المرکز الثقافی العربی. الدار البیضا.
11. عدة مؤلفین. (2001). الغرب و بقیة العالم. ط1. بیروت: مرکز الدراسات الإستراتیجیة.
12. عصفور، جابر. (2010). الهویهی الثقافیهی و النقد الادبی. ط1. مصر: دارالشروق.
13. کارتر. دیفید. (2010). النظریهی الأدبیهی. ترجمه: د. باسل المسألهی. ط1. دمشق: دارالتکوین.
14. منیف، عبدالرحمن. (2001). رحلهی الضوء. ط1. بیروت: مرکز الثقافی.
15. نصرالله، ابراهیم (2005). روایهی شرفهی الهذیان. ط1. بیروت: الموسسهی العربیهی للدراسات و النشر.
16. هنتنغون، صاموئیل، (2001). صدام الحضارات (ضمن کتاب الغرب و بقیة العالم). ط 1. بیروت: مرکز الدراسات الإستراتیجیهی.
منبع مقاله :
نشریه ادبیات پایداری (علمی- پژوهشی) سال 7، شماره 13، پاییز و زمستان 1394
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}